تب فلسفی



موسیقی در تنهایی

          گاهی حرف های انسان های با تجربه، چاره ساز و گره گشای زندگی دیگران است. تصور نکنید که باید همیشه، نظرات و پیشنهادات از سوی کارشناسان امور و یا روانشناسان جسور ارائه شود. کسی که تجربه ای را از سر گذرانده است؛ بهتر می تواند راهنمای ما باشد تا فردی که اطلاعاتی را کسب کرده و به دیگران آموزش می دهد. بدون این که در وجودش، کشفی صورت گرفته باشد. انسان های موفق، با روبه رو شدن با مشکلات در پی حل آن بوده اند و در صحنه ی عمل، نظریه های خود را به آزمون گذارده اند. با همه ی احترامی که به کارشناسان و صاحب نظران داریم اما بر این باوریم که زیباترین صحنه های زیستن، توسط  عملگرایان آفریده شده است. کسانی که تمام زندگی شان در رویارویی با آزمون و خطاهای شخصی گذشته است.

     یانیس کریسومالیس مشهور به یانی، از آن دست انسان های موفقی است که موسیقی را در تنهایی فرا گرفته است. زندگی خودنوشت او توسط دیوید رنسین به نام " یانی در قالب واژه ها " با ترجمه ی ابوالفضل درودی و سیده سمانه سیدی به چاپ رسیده است. او به اصرار پدر، برای ادامه ی تحصیل، عازم امریکا می شود اما بیشتر اوقات خود را صرف نواختن موسیقی می کند. پس از اتمام تحصیل در رشته ی روانشناسی به گروه‌های راک می پیوندند. وی با فراز و نشیب های فراوان در زندگی شخصی خود، امروزه به عنوان یک موسیقیدان بزرگ در سراسر جهان شناخته شده و با اجرای موسیقی در امریکا و افریقا و آسیا به موفقیت های بسیاری دست یافته است. پاره ای از نقطه نظرات او را با هم مرور می کنیم.

نصایح پدر

      پدرم روزی به من گفت: اگر تمام دنیا از تو بخواهد راه سمت چپ را انتخاب کنی اما خودت بخواهی به سمت راست بروی؛ از همان راه برو. تو مجبور نیستی از دیگران پیروی  کنی. نباید انتخاب مسیر را به مسئله بزرگی تبدیل کنی. تنها حرکت کن. موضوع خیلی ساده است.(ص 8)

      اگر نگاه کردن به غروب آفتاب خوشحالت می‌کند؛ تو مرد بسیار شادی هستی. زیرا در آینده غروب های زیادی در زندگی تو وجود خواهد داشت. هرچه کمتر بخواهی؛ ثروتمند تری. هر چه نیازهایت برای شاد بودن بیشتر باشد بدبختری.(ص 9) آنچه مردان بزرگ را می سازد؛ شاد بودن با کمتر داشتن است.(ص 132)

       او همیشه به من می گفت: ذکاوت چیز خیلی خوبی است و تو باید باهوش باشی اما ذکاوت بدون این که قضاوت خوبی در مورد موفقیت ها و اشخاص داشته باشی بیهوده است. در این صورت تو همیشه خودت را به دردسر خواهی انداخت. داشتن هوش به تنهایی کافی نیست.(ص 45)

        در عین حال سعی می کردم درس پدرم را نیز به یاد داشته باشم. درد را بپذیر. با شهامت با آن مواجه شو. در این صورت دردت زودتر از بین می‌رود. تو این درد را تحمل کرده ای و دیگر تمام شده است هدف این است. هر چه بیشتر سعی کن اوضاع را خوب جلوه دهی.(ص 68)

ساده زیستی

      من آموخته ام که در معصومیت، قدرت شگرفی نهفته است. اگر ساده باشی؛ دچار تردید و پرسش نمی شوی. سالها بعد، هنگامی که به دنبال ایجاد بهترین شرایط برای آفریدن موسیقی بودم باز هم از این سادگی استفاده کردم. یک انسان ساده چیزهایی را ممکن می داند که دیگران، که خیال می کنند بهتر می دانند، قادر به درک آن نیستند. منظور من این نیست که معصومیت همواره پیروز است اما شاید بهتر دانستن نیز همیشه مشکل گشا نباشد. گاهی دانشی که در مدرسه یا از بزرگترها آموخته ایم؛ ما را از تکامل باز می دارد زیرا ما را در دامی ذهنی گرفتار و آزادی جستجوی مان را محدود می کند.(ص 37)

ناشناخته ها

      من پیمودن راه دشوار را آموخته ام. من اشتباهاتی مرتکب شده ام. ساعت‌ها به بازسازی، آزمایش و تفکر وسواسی پرداخته ام اما از این موضوع خوشحالم که هرآنچه را که  دارم؛ خودم به دست آورده ام. برای نوشتن موسیقی، باید با ناشناخته روبرو شوم. که آن را "سیاهی" می نامم. اکثر افراد از ناشناخته ها می‌ترسند اما من ناشناخته را به خاطر فراوانی احتمالات، هیجان آور می یابم. من در ناشناخته ها آسوده ام. ناآشنا برای من بسیار آشناست. هیچ صدایی در ذهنم وجود ندارد که بگوید تو نمی توانی این کار را انجام دهی. آزادی زیباست.(ص 42)

تنهایی و رؤیا

       من در سکوت به تفکر و کشف می‌پردازم. تنها بودن، شیوه ی قدرت گرفتن دوباره ی من است. من در تنهایی به حقایقی در مورد خودم پی می‌برم. بر ناامیدی غلبه می کنم. و التیام می یابم. هنگامی که تنها هستم جادو رخ می دهد.(ص101)

       گاهی عاشق یک رؤیا بودن ساده تر از زندگی کردن با واقعیت است.(ص 131) اگر کاری را در ذهن خود انجام بدهی؛ واقعیت هم مجبور خواهد بود خود را با آن وفق دهد.(ص 133)

     وقتی رؤیاهایت به حقیقت پیوست؛ رؤیاهای جدیدی پیدا کن.(ص 0) من به خاطر دستیابی و پیشی گرفتن از بلندپروازانه ترین رؤیاهایم، شکرگزار خداوند هستم.(ص 241)

موسیقی

       نواختن موسیقی شیوه ای برای رهایی از حس گم شدگی و راه یافتن به درونم بود.(ص 56) اگر موسیقی باشی؛ می توانی موسیقی بسازی. اگر موسیقی نباشی خارج از آن قرار داری و در موردش قضاوت می کنی. قضاوت و خلاقیت دو قطب مخالف هستند هر دو معتبرند اما نمی توانند در آن واحد در یک مکان واحد وجود داشته باشند. برای آفریدن باید با آفریده ات یکی شوی و به آن اجازه دهی آزادانه جریان یابد. باید در قلمرو آن قرار بگیری.(ص  124)  

ارتباط با مردم

      نمی خواهم مانند ونگوک باشم که پیش از آن که کسی هنرش را درک کند؛ از دنیا رفت. این مرد اکنون مرده است اما واقعا کارش عالی بود. من می خواهم احساس پیوند را همین حالا تجربه کنم. می‌خواهم همین اکنون با مردم ارتباط برقرار کنم.(ص 132)

      هدف من برقراری ارتباط احساسی با مردم سراسر جهان است من تجربیات زندگی را بر می گیرم و آنها را به زبان موسیقی بیان می‌کند. با این امید که بر شنونده تاثیر بگذارد.(ص 219)

        احساس، راهنمای شماست. می دانم اگر آهنگی بر روح من اثر بگذارد؛ بر روح دیگران نیز تأثیر خواهد گذاشت. برای هر شخص خلاقی نیز همین گونه است. آنچه در درون شما حقیقت دارد با حقیقت درون همه ی انسانها پیوند می‌یابد.(ص 248)


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها